جدول جو
جدول جو

معنی چک کاردن - جستجوی لغت در جدول جو

چک کاردن
به هدف خوردن، اصابت کردن تصادم، مماس بودن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
فرو ریختن قطرات آب از سقفهای تیرپوش و کاه گلی گاه بارانهای بسیار. ریختن قطرات آب باران از سقف های سست و نااستوار به درون خانه. چکیدن آب باران و برف به قطره های پیاپی از سقف های کاه گلی کهنه و گل اندود نشده. اوچک (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). آب چک کردن سقف و غیره. جدّ. (از منتهی الارب). و رجوع به چکه و چکیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
حواله کردن به بانک بوسیلۀ چک. نوشتن یک یا چند برگ از دسته چک بانکی و دادن به بانک و گرفتن پول یا دادن چک به افراد به جای پول نقد. صادر کردن حوالۀ بانکی بوسیلۀ چک
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ مَ کَ / کِ دَ)
چاک زدن. پاره کردن. دریدن. شکافتن. خراشیدن:
بکردند چاک آن کیی جوشنش
بشمشیر شد پاره پاره تنش.
فردوسی.
به آب اندرون تن در آورده پاک
چنان چون کند خور شب تیره چاک.
فردوسی.
فکند آن تن شاهزاده بخاک
بچنگال کردش جگرگاه چاک.
فردوسی.
کواکب بر بساط مجره کاه بگستردند و صبح جامه چاک کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 159) ، در مصیبت عزیزی جامه بر تن دریدن. گریبان دریدن یا جامه بر تن پاره کردن در عزا و ماتم یا از شدت اندوه و الم. چهره بناخن شخودن:
همه جامۀ پهلوی کرد چاک
خروشان بسر بر همی ریخت خاک.
فردوسی.
بیفتاد ز اسب آفریدون بخاک
سپه سر بسر جامه کردند چاک.
فردوسی.
بزد دست و جامه بدرید پاک
بناخن دو رخ را همیکرد چاک.
فردوسی.
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
آلوده کردن. کثیف کردن. ملوث کردن. چرکین کردن. رجوع به چرک و چرکین شود، با کیسه به بدن مالیدن تا چرک بیرون آید که عموماً در حمام میشود. (فرهنگ نظام). گرفتن چرک تن در حمام با کیسه یا صابون و جز آن. شوخ کردن. رجوع به چرک و چرک گرفتن شود، فساد کردن زخم دمل. پیدا شدن مادۀ چرکین در زخم. ریمناک شدن زخم
لغت نامه دهخدا
تصویری از چک کشیدن
تصویر چک کشیدن
حواله کردن ببانک بوسیله چک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
ریختن قطرات آب از سقف و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چک کشیدن
تصویر چک کشیدن
((چِ. کَیا کِ دَ))
صادر کردن چک توسط صاحب چک
فرهنگ فارسی معین
عفونی شدن، عفونت کردن، کثیف کردن، چرکین کردن
متضاد: تمیز کردن، کیسه کشیدن، چرک زدایی کردن، شوخ برگرفتن (از تن واندام)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بررسی کردن، امتحان کردن، وارسی کردن، کنترل کردن، مراقبت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سیلی خوردن، کشیده خوردن، سیلی انداختن
متضاد: سیلی زدن، کشیده زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تراویدن، نشت کردن، تراوش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
بالتّنقيط
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
Dribble, Ooze
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
goutter, suinter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
اصابت کردن، برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
druppelen, sijpelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
ٹپکانا , رسنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
капать , сочиться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
tröpfeln, sickern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
капати , просочуватися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
kapać, sączyć się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
滴水 , 渗出
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
gotejar, emanar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
gocciolare, sgorgare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
ফোঁটা ফোঁটা পড়া , ঝরানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
gotear, rezumar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
kudondoka, kuvuja
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
damlatmak, sızmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
뚝뚝 떨어지다 , 새다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
ポタポタ垂らす , 滲み出る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
לטפטף , לדלוף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
टपकाना , रिसना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
menetes, merembes
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
หยด , ซึม
دیکشنری فارسی به تایلندی